نمیدونم کی بود دقیقا که شروع کردم به توجه به بدنم، به تغییرات هورمون‌هام و تاثیرش روی مود و حال و هوام، به اضطراب دایمی (در بالاترین لول و دایمی برای هر مساله‌ای [لیترالی]) و تاثیرش روی خرید کردن دایمی و سناریوچینی و پرحرفی (انگار که کنترلم رو از دست داده باشم) و چیزهایی از این دست، اما خیلی زندگیم واسم منطقی‌تر شد (به نسبت گذشته) و واسم شوکه کننده بود حتی.
فکر کنم یبار کیمیا [همون که تو اینستاس] گفت روتین داشتن وسط اینهمه بی نظمی زندگیم زنده نگهم میداره یا همچین چیزی، ینی وقتی دایما سفر میکنی و بنظر حتی جای سکونتت ثابت نیست، فقط روتین داشتن [از ژورنال کردن و مراقبت از پوست و کتاب خوندن و هر چیز بزرگ و کوچک دیگه‌ای] به ذهنت نظم میده و تلف نمیشی.
از وقتی روتین پوستی رو شروع کردم [وقتی بعد از کلی میکاپ کردن [چرا واقعا؟!] و مراقبت نکردن مناسب که عملا گند زده بودم به ضورتم و با آکنه داشت فریاد میزد رسما] و وقتی با ب حرف میزدم، متوجه شدم جدا از اینکه متنفرم وقتی میگن عکس بده [🤢] اصلا وضعیت پوستم در حدی نیست که برای خودم دلم بخواد عکس بگیرم، و دور اول دکتر رفتن [تازه با اصرار مام] و همون شوینده‌ها و کرم‌های معمولی که تجویز کرد. واقعا به روزم معنی داده بود که هر روز و شب بهش رسیدگی کنم و منتظر تغییر بمونم، سری بعد که پیش ذکتر معروف‌تری رفتم [و فرقش تو قیمت محصولات مراقبتی بود] و داروهای زیادی که خوردم که شاید بلاخره خوب شه، درسته هنوز هم دارم جوش میزنم تو ناحیه دیگه‌ای و هنوز جای زخم‌های قبلی‌ها مونده نسبتا و هیچوقت به اون پوست شیشه‌ای نرسیدم :) اما این پروسه واسم شفابخش [روحی] بود تا حدی. 
این روزا که شدیدا اضطراب [بنظر پنهان] دارم و عملا هیچ کاری نمیکنم و همه چیو پشت گوش میندازم، یا خودمو درگیر چیزایی میکنم که ابدا مهم نیستن الان! باز متوجه این حقیقت میشم که چقدر روتین داشتن مهمه و الا استرسم مثل همیشه افسار تموم زندگیم رو دست میگیره. مثلا اینکه تو تابستون اینهمه درگیرم که چی بپوشم [وقتی مطلقا هیچ اهمیتی نداره]! یا هر چیز مزخرفی از این دست.
قسمت تامل برانگیز/غم انگیز ماجرا اینجاست که وقتی عادت خوبی رو شروع میکنم هم ادامه نمیدم و شاید همین روتین پوستی و زبان خوندن اون یه سال بعد از فارغی تنها مواقعی بودن که تو زندگیم نظم و دیسیپلین نشون دادم. اینجاست که احتمالا "فاک موتیویشن" معنی پیدا میکنه.
امروز روز دومی هست که فقط با ضدافتاب بی رنگ اومدم بیرون و تمام این سالها کانسرند بودم در مورد پوستم اما خب حس خوبیه - چون عملا با اونهمه وقت تلف کردن و اسیب زدن به پوستم، نه کیفیت زندگیم و ادمایی که وارد زندگیم شدن فرق کرد و نه حال خودم و عملکردم بهتر شد - در نتیجه وادفاک؟
خلاصه که خودت هوامو داشته باش ❤️