تا قبل از کرونا موستلی دپرس بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم و بیشتر گنجایش مغزم اختصاص داده شده بود به رابطه و معدلم هم داغون به معنای واقعی کلمه بود. ینی جز اون یه ترمی که یهو به خودم اومدم دیدم ترم پیش مشروط شدم [تو رشتهای که بنظرم ساده و مسخره بود و اصلا درس نمیخوندم و حس میکردم اتلاف وقت هست!] و حتی همون ترم هم فکر میکردم دارم درس میخونم و نتیجه اونقدرا تفاوت نداشت. جدی حس میکنم پشت کنکور موندن الاستیته ذهنم رو از بین برد! و من مدتها فکر میکردم داروهای افسردگی کم هوشم کرده.
خلاصه وقتی اومدم خونه و این بار با دید بازتر متوجه بودم که جز خودم کسی نمیتونه تغییری در زندگیم ایجاد کنه و به عبارتی "إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ" هر چند تا جایی که میدونم این با کانوتیشن منفی تو قران استفاده شده ولی میدونی منظورم چیه! راستی رفتم پرینت بگیرم و دختره گفت ار یو سلبریتینگ رمدان؟ منم گفتم ایم نات رلیجس و نمیتونم اینهمه دی هایدرت بمونم و خلاصه حسین کرد شبستری! چرا توضیح میدم؟ :) اصلا چه ربطی داره؟ اینکه بدنم کشش نداره چه ربطی به مذهبی بودن یا نبودنم داره؟
داشتم میگفتم، بعد از کرونا و حبس شدنم تو اتاقم این طوری بودم که فقط معدلم رو بالا بیارم که بتونم اپلای کنم که بتونم شانس یه زندگی داشته باشم، شانس این که خودم تصمیم گیرنده باشم [مطمئن نیستم به این فکر میکردم] فقط دپرشنم اونقدر زیاد شده بود که سناریو وحشت تو ذهنم بود و نمیخوام تایپشون کنم [خیلی هم بی راه نبودن]. خلاصه اون دوران فقط زور میزدم نمرههام خوب شن و با اینکه میدونستم با یادگیری این هدف راحتر محقق میشه اما خب نمیدونم بی علاقگی بود یا دپرشن یا چی اما خب ... یادگیری پایتون هم به همین سرنوشت دچار شد که تصمیم داشتم بعد از اینکه نمرهم خوب شد یادش بگیرم و تا الان بعد از ۳ - ۴ سال هنوز بلدش نیستم.
بلد نیستم و دایما از چت جی پی تی میپرسم، اصطلاحا میخوام بگم اصلا به خودم زحمت فکر کردن نمیدم انگار! جواب ایمیلها و حتی تکستها، خوندن مقالهها و حتی هوم ورک هامو میدم بهش و خیلی وقتا ایدهای ندارم که اصلا چی هست. ترسناکه ... حس بیسوادی مطلق تو این فیلد دارم و خب افتادنم تو اورال اگزم اینو ثابت کرد که حس بی جایی نیست.
خلاصه حتی وقتی بنظر چیزی به نتیجه میرسه اصلا قابلیت اینو ندارم که توضیح بدم! چه بسا که تو گروپ میتینگ ها مثلا گفته عه فلان کارو کردی و منم الکی گفتم آره :/ خیلی بده خیلی ...
یادمه دوران راهنمایی برای اینکه مطمئن شن از رو منشور دانش که حکم داشتنش معادل با دراگ زدن این روزا بود :)) کپی نکردیم، ازمون میخواستن که توضیح بدیم که چطور به این جواب رسیدیم و این خیلی خیلی کمک کننده بود، چون حتی اگه جواب بعضی چیزا رو از اونجا پیدا میکردم ولی سعی میکردم که یاد بگیرم که چی شد که اونطوری شد. وقتی رفتم اون دبیرستان ازت اصلا توضیحی نمیخواستن [چون بنظر یه مشت باهوش :)) دور هم جمع شده بودن که علامه الدهر بودن] و همیشه حس میکردم دارم یاد نمیگیرم و یه چیزی کمه. هنوز بعد از اینهمه سال بنظرم به شدت رویکرد درستی بود [بی اعتمادی نه!] اینکه ازت بخوان که توضیح بدن که چطور به این استیج رسیدی و بنظرم این مهارت که علت و معلول رو پیدا کنی خیلی میتونه کمک کننده باشه.
خلاصه اینو نوشتم به این امید که به اون فاز تفکر و توضیح برسم و من بهتری باشم و نه صرفا یه ماشین کپی!